بخش دوّم: رابطهی خودسازی با خودشناسی | ۱
انسان، خواهان آگاهی و افزايش اطلاعات خويش است. حسّ كنجكاوی، جست و جوگری در بشر وجود دارد، ولی اين جا چند پرسش مهّم وجود دارد: كسب دانش برای چه؟ چه اندازه؟ چه زمان؟ كدام يك از دانشها و... .
هر چند اكنون نمیخواهيم به بررسی و پاسخ اين پرسشها بپردازيم، تأكيد داريم كه از مهمترين دانشهای مورد نياز ما «خودشناسی» است، زيرا پايه و مايه بسياری از معرفتهاست.
در اهميت خودشناسی، چند حديث ارزشمند از حضرت اميرالمؤمنين(ع) نقل میشود:
خودشناسی سودمندترين معرفتهاست.[1]
برای انسان، همين شناخت بس كه خود را بشناسد.[2]
برترين خردمندی، خودشناسی انسان است، پس هر كه خود را شناخت خردمند شد و هر كه نسبت به خويش جاهل شد، گمراه گشت.[3]
در شگفتم از كسی كه گمشدهی خود را میجويد، امّا خويش را گم كرده و آن را نمیجويد.[4]
بدون انسان شناسی صحيح، سه محور اساسی انديشهی بشری؛ يعنی: خدا، جهان و انسان، تبيين و تفسير نخواهد شد. ازاينرو، در بسياری از احاديث، «معرفت نفس» مقدمهی معرفت خدا دانسته شده است. حضرت اميرالمؤمنين میفرمايد:
هر كه خود را بشناسد پروردگارش را شناخته است.[5]
و در روايت است:
هر كه به نفس خويش آگاهتر باشد، به خدای خويش عارفتر است.[6]
همچنين امام علی(ع) میفرمايد:
در شگفتم نسبت به كسی كه خود را نمیشناسد چگونه پروردگارش را میشناسد!.[7]
يكی از راههای خداشناسی، سير انفسی است، اگر خود را صد در صد نيازمند و وابسته دانستيم مثل تصويری كه در آينه وجود دارد، ولی وابسته به صاحب تصوير است، بهتر میتوانيم خدا را بشناسيم، يا اگر خود را همواره در حال تغيير و تبدّل بيابيم، راحتتر خود را نيازمند خالق غنی میيابيم و... .
اگر انسان، به درستی به خويش و قلمرو و ابعاد خود آگاه شد میتواند جهان را درست بشناسد. اگر در انسان شناسی آشكار شود كه وجودی پيش از اين دنيا داشته و پس از اين نيز در جهانی ديگر خواهد زيست، اين ديدگاه، تفسير خاصی از جهان را در اختيار ما میگذارد، اگر هدف آفرينش انسان را، خداپرستی و تقرّب به خدا بدانيم، اين جهان به منزلهی ابزاری برای عبادت و رسيدن ما به سعادت تفسير میشود، ولی اگر مثل مادیگرايان، خود را اصيل پنداشتيم، همه چيز را در راه رفاه بدن خويش تفسير میكنيم و خود را نيز با مرگ، نابود و هيچ میپنداريم، نظير چوب درختی كه میخشكد و میپوسد و هيچ میگردد.
بسياری از مشكلات امروز جامعه، به ديدگاه نادرست دربارهی انسان باز میگردد. انسان مداری مادی، روح تفكر حاكم بر غرب است كه بر تفكر مادی بريده از وحی پا فشاری دارد. بر اين مبنا، عقل به برداشتهای تجربی عمل میكند و از معلومات مستقل از تجربه محروم است.
يكی از پیآمدهای انسانمداری مادی، سكولاريسم و دخالت ندادن دين در عرصه مناسبات اجتماعی است. اين نگاه مادیگرايانه كه انسان را نظير يك ماشين میشناسد بحرانهای زيادی آفريده است، مانند: بحران هويّت انسان، از خود بيگانگی، بالا رفتن آمار بيماریهای روانی و خودكشی، بیبند و باری، سست شدن اخلاق و روابط عاطفی انسانها و نيز پيدايش دو جنگ بزرگ اول و دوم جهانی با خسارت وحشتناك كه همه، بخشی از عواقب تفكر مادی جديد دربارهی انسان بود.
اين مشكلات از اين جهت رخ میدهد كه انسان را تنها در يكی از ابعادش خلاصه كردند و تنها به علم و عقل و تجربه و ماده بسنده كردند و از ساير ابعاد انسان و نيز از عقل معطوف به وحی، چشم پوشيدند.
برای پیبردن به ضرورت خودشناسی، نيازی به دليلهای پيچيده و دشوار نيست، زيرا كاملاً عاقلانه است كه هر كس كه خود را دوست دارد، به خود بپردازد و به سعادت و نجات خويش فكر كند و در صدد شناخت ماهيت خود، كمالات و راه رسيدن به آنها برآيد به ويژه كه هر كار يا نيّتی، در ساختار درونی ما و شاكلهی شخصّيت و چهرهی روح ما مؤثر است.[8] ازاينرو، میتوان گفت: غفلت از خود و سرگرم شدن به چيزهايی كه در كمال و سعادت آدمی مؤثّر نيست، بیخردی است. بنابراين، خويشتن شناسی، شناخت آغاز و فرجام خود و كمالاتی كه بايد به آنها نايل گرديم، از ضروریترين امور است.
انسان مركب از جسم و جان است، چنان نيست كه آدمی فقط در بدن خلاصه گردد، علاوه بر جسمِ عنصرىِ مادّی، دارای گوهر ارزشمند ديگری است كه از آن به «نفس» «روح» و «جان» تعبير میكنيم. از نظر جسمی خواص و آثاری دارد، مانند: وزن، طول، عرض، عمق، شكل، رنگ و نظير ساير جانداران به آب و نان و هوا و... نيازمند است و دوران كودكی، ميانسالی، بزرگسالی و ضعف و از كار افتادگی دارد.
نفس عاقلهی انسانی، موجودی است مجرّد از مادّه و عوارض آن كه میتوان با آن، تفكّر، تعقّل و كليّات را درك نمود. روح، در حال رشد است، ولی پيری و مرگ و نابودی ندارد.
به هنگام وفات افراد گفته میشود: «فلانی مرغ روحش از كالبد تن، يا قفس آزاد شد» اين تشبيه كه جان را همانند پرندهای زندانی در بدن میدانند، تنها تعبيری ادبی است نه حقيقی. برخی نيز به اشتباه، تصوّر میكنند روح در سراسر بدن پخش است، مثل عطری كه در برگ گل پخش شده است. اين تصوير نيز نادرست است، زيرا جانبازی كه دستان و پاهايش قطع شده باشد، چيزی از روحش كاسته نمیگردد. از باب تشبيه و تنظير (البته با يك تفاوت بسيار مهم؛ يعنی نوعی وحدت بين راكب و مركب)، میگوييم تقريباً رابطه روح و بدن، بسانِ رابطهی راننده و خودرو، ملوان و كشتی است. در عين حالی كه به مركب و ابزار نياز است، تمامی اراده و اختيار در دست روح است نه مركب و روح مهمتر است، پس از مرگ، در عالم برزخ كه بدن مادی معمولاً میپوسد روح با بدن برزخی كه به همراه دارد، دارای حيات و ادراك است. در حديثی از امام صادق(ع)، رابطهی روح و بدن به گوهری تشبيه شده است كه در صندوقی باشد. میفرمايد:
مثل رابطهی روح مؤمن و بدنش همچون گوهری است در صندوق كه وقتی از آن خارج میشود، صندوق [دنيوی] را دور میاندازند و به آن اعتنا نمیكنند. ارواح، با بدن مادّی ممزوج و آميخته نمیشوند و به آن تكيه نمیكنند، بلكه آنها سوار بر بدن و احاطه كننده بر بدن هستند.[9]
در وجود ما يك نفس يا روح وجود دارد كه دارای دو مرتبهی عالی و پايين است. از درجهی بالا و عالی به بعد روحی و انسانی تعبير میكنيم و از درجهی پايين به بعد حيوانی و مادّی.
به تعبيری ديگر، يك انسان دوگونه شخصيت و هويّت و گرايش دارد: يكی منِ حيوانی و ديگری منِ ملكوتی و انسانی. نشانههای من حيوانی، اين جملات است: من میخورم، میآشامم، راه میروم، خوشگذرانی میكنم، همچنين بسياری از رذايل اخلاقی: مثل: دروغ، خيانت، شهوت پرستی، حيله گری، حرص و آز از لوازم و صفات همين بعد حيوانی ماست. و نشانههای من ملكوتی و انسانی ما اين قبيل تعبيرهاست:
من فكر میكنم، خدا را ياد میكنم، ايثار، جهاد، فداكاری، شهادت دارم، سعادت و خوشی ديگران را میخواهم و حتّی گاهی، خود را برای خدا و در راه سعادت ديگران به خطر میاندازم. چنين سخنانی خبر از بعد انسانی ما میدهد.
بنابراين، در ما دو نفس و دو روح نيست، بلكه يك روح داريم با دو مرتبه كه معمولاً بين همين دو مرتبه وجودی ما، دوگانگی رخ میدهد و جنگ و جدال در میگيرد و همين تضاد را جدال عقل و نفس مینامند. گاه عقل بر خلاف خواسته نفس اقدام میكند و نفس حيوانی را شكست میدهد؛ مثلاً برای رضای خدا ايثار میكند و گاهی بر عكس؛ نفس در پی لذّتها میرود و بر عقل چيره میگردد و او را از ميدان بيرون میراند؛ مثلاً كسانی كه به انواع موادّ مخدّر و افيونی يا فساد و فحشا مبتلا شدهاند، زشتی اين مفاسد را قبلاً درك میكردهاند و در ميدان جدال عقل و نفس، مصلحت سنجی عقلی را نيز درك میكردهاند، ولی تمايلات و خواستههای نفس بر شخصيت ملكوتی و عقلانی آنان پيروز گشته است.
بعد حيوانی ما نيز با حيوانات تفاوت دارد و عين حيوانات نيست؛ مثلاً زياده روی در خواستههای نفسانی، مثل: شكمبارگی و بولهوسی برای انسان زيانبار است و بعد ملكوتی او را تضعيف يا نابود میسازد، ولی همين خورد و خوراك فراوان برای گاو و گوسفند مايهی تكامل و ازدياد گوشت و لبنيات و نسل آنهاست.[10]
1- به کدام دلیل، معرفت نفس مقدمهی معرفت خدا دانسته شده است؟
2- ابعاد و مراتب نفس را شرح دهید.
[1]. تميمی آمدی، غرر الحكم، ح 9565: «معرفهُ النفس أنفعُ المعارف».
[2]. همان، ح 7036؛ محمدی ری شهری، ميزان الحكمه، ح 13207: «كفی بالمرء معرفةً أن يَعْرِفَ نفسَه».
[3]. تميمی آمدی، همان، ح3220: «أفضلُ العقلِ مَعرِفةُ الانسانِ نَفْسَه، فمن عَرَفَ نفسَه عَقلَ وَ من جَهِلَها ضَلَّ».
[4]. همان، ح 6266؛ محمدی ری شهری، ميزان الحكمه، ص 3566 واژه «معرفة النفس» و ر . ك: سيد محمد حسين طباطبائی، تفسير الميزان، ج6، ص196 ـ 176: «عَجِبْتُ لمن يُنشِد ضالّتَه و قد أَضلَّ نفسَه فلا يَطلبُها».
[5]. مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 32 و تميمی آمدی، غررالحكم، ح7946: «مَن عَرَف نَفسَه فقد عَرَف ربَّه».
[6]. محمد سبزواری، جامع الاخبار، ص 35 و محمد بن فتّال نيشابوری، روضة الواعظين، ص 25 : «أعرفُكم بنفسه أعرفُكم بربّه».
[7]. تميمی آمدی، همان، ح 6270: «عجبتُ لمَن يَجهَل نفسَه، كيف يَعرِف رَبَّه؟».
[8]. دربارهی تأثير رفتار بر شكلگيری شخصيت درونی، در صفحات بعدی؛ سخن میگوييم.
[9]. صفار قمی، بصائر الدرجات، ص 463: «مثلُ روحِ المؤمنِ و بدنِه كجوهرةٍ فی صندوقٍ اذا خَرجتِ الجوهرةُ منه أُطرِحَ الصندوقُ و لم يُعبَأبه و قال: إنَّ الارواحَ لا تُمازِج البدَنَ و لا تواكِلُه و إنّما هي كلل للبدنِ، محيطةٌ به».
[10]. در آينده توضيحات بيشتری دربارهی خواستههای نفسانی بيان میشود.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامیمسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی